پنچره پلک هایم ، خسته اند ... طلوع کن خورشید ...
پنچره پلک هایم ،
خسته اند ...
طلوع کن خورشید...
که ازشب خسته اند ...
به پایت میریزم ...
هرانچه هست ...
حالابتاب خورشید...
که شب خفته اند ...
دل خوش شوند وقتیکه ...
دلخوشی ...
بتاب که باطلوع تو ...
دلخوشند ...
آهسته طلوع کن ...
تکرارمی کنم ...
که انعکاس روشنایئ ...
برشهرجُرم است ...
چقدر مثل توبودن وخفتن ...
آهسته ترطلوع کن ...
که شب پرستان نخفته اند ...
غ..ر..آ
[ یکشنبه 100/2/26 ] [ 1:25 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]