ازپنچره امشب به مهتاب ، سرککشیدم ... برزلف تو در رویا ، شانه
ازپنچره امشب به مهتاب ،
سرککشیدم ...
برزلف تو در رویا ،
شانه کشیدم ...
چشم دوختم ،
برحوض کاشی ...
من نقش ترا ،
به فیروزه کشیدم
یک لحظه کشیدباد ،
شانه به زلفت ...
من عطرترا ،
به حس دل چشیدم ...
الفاظ ترا به لحجههایی ،
باعطرمُشک نوشتم ...
عهدی که غلام بست ،
ازسرپیمان ...
ازعهد ی که بستم ،
دل نبریدم ...
غ..ر..آ
[ یکشنبه 100/3/16 ] [ 7:8 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]