بنشین روبرویم ، حرف نگفته:بسیاراست ...
بنشین روبرویم ،
حرف نگفته:بسیاراست ...
بنشین روبرویم ،
مرا باران بسیاراست ...
تورفتی وچشمانم تارشد ،
نورنیست ...
وچراغ بسیاراست ...
گره خورده زندگیم ...
به ناخدایی تو ....
کشتی بی ناخدا بسیاراست ...
به جان خودم فهمیدم بعد تو ...
که دراین بازار ...
غم بسیاراست ...
غ..ر..آ
[ شنبه 100/9/6 ] [ 8:46 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]