کوی یار
نشستم برکوی یار ،
همی دانم شکر دارد ...
مرا رفتن ازاین سوبه آن سو ،
چه سودی جز.دردسر دارد ...
بشین نزدکسی ای دل ،
که از گلزارخبر دارد ...
گلستان بِه اما ! ،
گلستانی رو که یارنظردارد ...
چه نغزگفته ،
مولانا زین باب ،
دلانزد کسی بنشین ،
که اوازدل خبر دارد ...
غ..ر..آ
[ جمعه 101/3/13 ] [ 10:13 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]