جدا زمن نیستی ، توهمه جا بامنی ... نگاه به غیرنمیکنم ، ای رازگفت
جدا زمن نیستی ، توهمه جا بامنی
نگاه به غیرنمیکنم ، ای رازگفتنی
نمانده غیرتوراه ، نشسته ام روبرو
می طپد این سینه ام ، شیرین زبانم توبگو
من بی قرار توآرام ، بی توقرارندارم
بی خبری زمن تو ، باورکه من ندارم ؟
وای ازدمی که خورشید ، سحرطلوع میکند
تونوری وسایه ها ، درمن غروب میکنند
نجسته ام درجهان ، مثل تو ذلفقاری
به غیرازعشق تو ، غیرغروب میکند
دریغ ازیک لحظ ، بگسلم ازتوجانا
نگسلم ازتو زخویش و ، آن وفا را
چومیکشد شعله آتش عشق ، غلام را
نهان نمیکنم من ، مستی اشتیاق را
غ..ر..آ