ای حضرت مستان ، دل آرامم کن ... بین دوبیت نماز ، صبح آرامم کن
ای حضرت مستان ،
دل آرامم کن ...
بین دوبیت نماز ،
صبح آرامم کن ...
خوش یُوم بود درهررکعت ،
با یارغزل گفتن ...
دل رابه سلام صبح ،
آرام کن ...
غ..ر..آ
ای حضرت مستان ،
دل آرامم کن ...
بین دوبیت نماز ،
صبح آرامم کن ...
خوش یُوم بود درهررکعت ،
با یارغزل گفتن ...
دل رابه سلام صبح ،
آرام کن ...
غ..ر..آ
عشق را باید ،
که تفسیر کرد ...
بامحبت عشق را ،
پیر کرد ...
ساده وبی ادعا ،
کاش می شد ...
تک تک گلبرگ را ،
تفسیر کرد ...
غ..ر..آ
گیسوانت عطرش ،
در بادصبا بود ...
مجنون شدم لیلا ،
دل درپی تو زا براه بود ...
ابر شد وبارانی چشمم ،
ازبرق نگاهت ...
برگوکه آن شانه ی بی منت ،
کجا بود؟ ...
حوا توای ،
آدم این قصه من هستم ...
تاریک شد شب اتارم صبا ،
برگو مه من کجا بود ؟ ...
او شانه و ،
من غم بسیار ...
برگوکه آن شانه صبا ،
آخرکجا بود ؟ ...
غ..ر..آ
هنوزم برسرعهد و وفاست ،
این دل ...
اگردل به او داد دل ،
چرا سوخت این دل ؟ ...
جفا کرد بامن او ،
یادشمنم عشق بود ؟ ...
نشد مهرش فراموش و ،
میسوخت دل ...
غ..ر..آ
از دلم برق نگاهت را مگیر ،
حسرت شوق دیدار را مگیر ...
مرغ دل در دام توست ،
راحت بیا وبی دام بگیر ...
باده ازپیمانه پراست ساقی ،
دست این دیوانه ازمیخانه گیر ...
چه بکارد آید دام ؟،
ماکه در دام بلایم ...
ساقی عشق بیا ،
خون از دل ما بگیر ...
غ..ر..آ
چون قلم می شتافت ،
اندر دفترم ...
تا ازاوگفتم وگفتم عاشقم ،
آه کشید وسوخت دفترم ...
شرح وحال وعشق را با بیان ،
میکشید نقش وسوخت دفترم ...
غ..ر..آ
چقدرفال گرفتم آمدنت را ،
اما نشد ...
کلافه شدم حافظ ،
غزلت به کام ما نشد ...
چقدرعاشقانه بال زدم ،
به شوق دیدنش ...
حتی درآسمان خیالم ،
مهتاب نشد ...
محوخط وخال توشدم ،
تیربوسه ام هدف خال نشد ...
ترا دیدم و ،
حرف دلم گفتم ...
بقدریک مژه زدن گوش ،
دراین جدال نشد ...
غ..ر..آ
دلبرم ازپَرشال تو ،
نفس می بارد ...
واز بوی شالت ،
عطرگل یخ می بارد ...
وازلب ناز دلبر ،
بوسه به صف ...
میدمدعطرکلام صبح ،
ازپَرشال دلبر ...
چه قشنگ شد این صبح ،
که نفس می بارد ...
غ..ر..آ
من به خورشید رو زدم ،
بیدارشوی ...
بایدآن زرباف را ،
برتن شوی ؟ ...
صبح زیبا را ،
توزیبا کرده ای ...
لحن لب را ،
توزیبا کرده ای ...
پرشدازنوای لبت ،
طنین آرام درقلبم ...
بندبندم را ،
توخورشید شو ...
که باگرمای دستانت ،
آرام گیرد قلبم ...
غ..ر..آ
صبح زیبا را ،
توزیبا کرده ای ...
لحن لب را ،
توزیبا کرده ای ...
پرشدازنوای لبت ،
طنین آرام درقلبم ...
بندبندم را ،
توخورشید شو ...
که باگرمای دستانت ،
آرام گیرد قلبم ...
غ..ر..آ
من رهگذرم ،
کوچه بهانه شد است ...
دل را چه کنم ،
این گذرگاه بهانه شد است ...
هرجا بروم ،
دل به توبستم ...
دانم که دانی ؟ ،
گذر کردن بهانه شد است ...
غ..ر..آ