بنازم دلرباای که ، شراب ازدست ساقی خورد ... دراین میخانه بنشستند
بنازم دلرباای که ، شراب ازدست ساقی خورد
دراین میخانه بنشستند و ، با این واژهامستند
مکن شوریده حالم را ، که هرمستی ، مستی نیست
زمین است که میچرخد ، ویا من مست ومدهوشم
عجب شوریده حال هستم ، قلم چرخید در دستم
بنازم فرق این مستی که هم هوشیار و ، هم مستم
قیامت کرد این مستی ، عجب شوریده حالم را
تورویای وغزلهایم ، توه هم از دید من مستی
توشعرم دلربایی و ، بهشت وجنتم کشتی
به سازاین غلام امشب ، قنلدروارمیرقصی
تغلب می کنم امشب ، ویا اینکه ترد ستم ؟
به اسم. القَلمِ وَ ماَ یَسطٌرُونَ ، قلم جسبید بردستم
غ..ر..آ