مگووفا نداشته ام ، بجزگریز راهی نبود ... این آتشین عشق تو ، م
مگووفا نداشته ام ،
بجزگریز راهی نبود ...
این آتشین عشق تو ،
مرابه جنون کشیده بود ...
با اشک چشم. تب ترا ،
درخود خاموش کنم ...
این قصه عشق ترا ،
چرا فراموش کنم ؟ ...
بیرون زسرنمی رود ،
این سوز وسازعشق. چرا؟ ...
ازپرده ظلمت پرید ،
یکباره فاش شد راز ما ...
ازگیسویت بازمکن ،
سربند عاشقی ...
تاپند بگیرند مردمان ،
ازاین جنون عاشقی ...
غ..ر..آ
[ چهارشنبه 98/6/13 ] [ 7:14 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]