سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دخترک و شمر=

(عاشورا در حسینیه)

همه درحسینه گرد هم آمده بودیم ،گردا گرد محوط حسینه پر از عزاداران امام حسین(ع) بود تعزیه خوانی شروع شد .

همه غرقه واقع عاشورا شده بودیم امام حسین در حال جنگیدن بود . امام که به زمین افتاد دخترکی با یک قمقمه آب وارد میدان شد .

امام به روی زمین افتاده بود . من در فکر بودم که چه اتفاقی افتاده این خارج از برنامه واقعه عاشورا است ؟

دخترک آب را به لب خشک شد امام رساند ،

وبلند شد رو به شمر کرد و درحالی که اشک در چشمانش حلقه زده  بود گفت : پدر دیگر تورا دوست ندارم .

واشک درچشمان همه حلقه زد وصدای گریه همه بلند شد .

وآنگاه بود که مردم واقع عاشورا را از آن کودک بهتر آموختند،



[ یادداشت ثابت - سه شنبه 93/8/7 ] [ 9:5 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

وای از این دریای عشق

(یاحسین)

وقتی که عشق داورهرماجرا شود

هوای نفس من ، هوای کربلا شود

تشنگی در نینوا ، حیران شود

آن زمان آماج  آتش ، در جهان بیدار شد

یک جهان با نامش کوس آزادی زدند

وای از این دریای عشق ، ساحل نداشت



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 93/8/6 ] [ 4:27 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

یا حسین ،هوای نفس من،هوای کربلا شود.

(قیام حسینی)

یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامی تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند،و برای این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند، مصمم شد برای نامداران و شخصیتهای اسلامی پیامی بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور، نامه ای به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که برای من ازامام حسین (ع ) بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاکم این خبر را به امام حسین (ع ) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود:

"انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید آن گاه که افرادی چون یزید، (شراب خوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتی  ظاهر اسلام را هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامی بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروی اسلام و به نام اسلام ، اسلام را از بین می برند.)

امام حسین (ع ) می دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است ، اگر در مدینه بماند به قتلش می رسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفی از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه ، همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید، در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت ، و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان از امام حسین (ع ) که در مکه بسر می برد دعوت کردند تا به سوی آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل ، پسر عموی خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفی را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه ای روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت کردند، و مسلم هم نامه ای  به امام حسین(ع ) نگاشت و حرکت فوری امام (ع ) را لازم گزارش داد.

هر چند امام حسین(ع ) کوفیان را به خوبی می شناخت ، و بی وفایی  و بی دینی شان را در زمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد کرد، و لیکن برای اتمام حجت و اجرای اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوی کوفه حرکت کند.

با این حال تا هشتم ذی حجه ، یعنی روزی  که همه مردم مکه عازم رفتن به "منی " بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مکه برساند، آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزی با اهل بیت و یاران خود، از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت ، یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده ، بلکه علیه او قیام کرده است .

یزید که حرکت مسلم را به سوی کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود، ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنی امیه بود) به کوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویی و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید ارعاب ، آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت ، و مسلم به تنهایی با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت ، و پس از جنگی دلاورانه و شگفت ، با شجاعت شهید شد.

(سلام خدا بر او باد). و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی ایمان کوفه را علیه امام حسین(ع ) برانگیخت ، و کار به جایی رسید که عده ای از همان کسانی که برایامام حسین  (ع ) دعوت نامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین(ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.

امام حسین (ع ) از همان شبی که از مدینه بیرون آمد، و در تمام مدتی که در مکه اقامت گزید، و در طول راه مکه به کربلا، تا هنگام شهادت ، گاهی به اشاره ، گاهی به اعلان می داشت که : "مقصود من از حرکت ، رسوا ساختن حکومت ضد اسلامی یزید و صراحت ، برپاداشتن امر به معروف و نهی از منکر و ایستادگی در برابر ظلم و ستمگری است و جز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدی هدفی ندارم .

و این مأموریتی بود که خداوند به او واگذار نموده بود، حتی اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیری خانواده اش اتمام پذیرد. رسول گرامی (ص ) و امیرمؤمنان (ع) و حسن بن علی (ع ) پیشوایان پیشین اسلام ، شهادت امام حسین(ع ) را بارها بیان فرموده بودند. حتی در هنگام ولادت امام حسین(ع )، و خود امام حسین(ع ) به رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود.

علم امامت می دانست که آخر این سفر به شهادتش می انجامد، ولی او کسی نبود که در برابر دستور آسمانی  و فرمان خدا برای جان خود ارزشی قائل باشد، یا از اسارت خانواده اش واهمه ای  به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را کرامت و شهادت را سعادت می پنداشت . (سلام ابدی خدا بر او باد) .

خبر "شهادت امام حسین(ع ) در کربلا" به قدری در اجتماع اسلامی مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته ، از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن علی (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدینسان حرکت امام حسین (ع ) با آن درگیریها و ناراحتیها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشدید کرد. بویژه که خود در طول راه می فرمود: "من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا.

هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بیاید. و لذا در بعضی از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند.

غافل از این که فرزند علی  بن ابی طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر، و از دیگران به وظیفه خویش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشید.

باری امام حسین(ع ) با همه این افکار و نظریه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد، و کوچکترین خللی در تصمیمش راه نیافت .

سرانجام ، رفت ، و شهادت را دریافت . نه خود تنها، بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستاره ای درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و کشته شدند، و خونهایشان شنهای گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقی مانده بسترهای  گناه آلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست ، و اساسا اسلام از بنی امیه و بنی امیه از اسلام جداست .
راستی هرگز اندیشیده اید اگر
شهادت جانگداز و حماسه آفرینامام حسین (ع ) به وقوع نمی پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند، و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوترانیهای او و عمالش را می شنیدند، چقدر از اسلام متنفر می شدند، زیرا اسلامی که خلیفه پیغمبرش یزید باشد، به راستی نیز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسین(ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت را به گوش مردم برسانند. و شنیدیم و خواندیم که در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت بار یزید، هماره و همه جا دهان گشودند و فریاد زدند، و پرده زیبای  فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنی امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگ باز وشرابخوار است ، هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکه ای که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست . سخنانشان رسالت شهادت حسینی را تکمیل کرد، طوفانی  در جانها برانگیختند، چنان که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستی و رذالت و دناءت گردید و همه آرزوهای طلایی و شیطانیش چون نقش بر آب گشت . نگرشی  ژرف می خواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت .

از همان اوان شهادتش تا کنون ، دوستان و شیعیانش ، و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند، همه ساله سالروز به خون غلتیدنش را، سالروز قیام و شهادتش را با سیاه پوشی  و عزاداری محترم می شمارند، و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز می دارند. پیشوایان مآل اندیش و معصوم ما، هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتی خاص داشتند.

غیر از این که خود به زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش را بر پا می داشتند، در فضیلت عزاداری و محزون بودن برای آن بزرگوار، گفتارهای متعددی ایراد فرموده اند. ابوعماره گوید: "روزی به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم ، فرمود اشعاری در سوگواریامام حسین برای ما بخوان . وقتی شروع به خواندن نمودم صدای گریه حضرت برخاست ، من می خواندم و آن عزیز می گریست ، چندان که صدای گریه از خانه برخاست .

بعد از آن که اشعار را تمام کردم ، امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام امام حسین(ع ) مطالبی بیان فرمود و نیز از آن جناب است که فرمود: "گریستن و بی تابی کردن در هیچ مصیبتی شایسته نیست مگر در مصیبت حسین  بن علی ، که ثواب و جزایی گرانمایه دارد.

باقرالعلوم ، امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که یکی از اصحاب بزرگ او است فرمود: "به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد امام حسین بروند، زیرا بر هر شخص باایمانی که به امامت ما معترف است ، زیارت قبر اباعبدالله لازم می باشد.

امام صادق (ع ) می فرماید: "ان زیارة الحسین علیهاسلام افضل ما یکون من الاعمال . همانا زیارتامام حسین (ع ) از هر عمل پسندیده ای ارزش و فضیلتش بیشتر است .

زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می دهد و گویی  روح را به سوی ملکوت خوبیها و پاکدامنیها و فداکاریها پرواز می دهد. هر چند عزاداری و گریه بر مصایب حسین بن علی (ع )، و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیاری والا دارد، لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارتها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد، بلکه همه این تظاهرات ، فلسفه دین داری ، فداکاری و حمایت از قوانین آسمانی را به ما گوشزد می نماید، و هدف هم جز این نیست ، و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینی آموختن انسانیت و خالی بودن دل از هر چه غیر از خداست می باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم ، هدف مقدس حسینی به فراموشی می گراید.(التماس دعا)



[ یادداشت ثابت - شنبه 93/8/4 ] [ 3:46 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

بگذارکه بگویند چه دلخوش وساده است

(بگذارکه بگویندچه دلخوش وساده است)

ای کرشمه ابرو، بانگاه گرمت سخن بگو

ببین که فارغ ازتعصب هستم وباورتورا

به غیرتوبه که دل بندم ، که ساغرم تویی

فارغ ازتفاخرهستم ویاس من تویی

بیاکه عالم زفتنه داعش جهنم است

بی توبهشت گم گشته روی زمین وظلمت است

پس بگذارکه بگویندچه دلخوش وساده است

 



[ یادداشت ثابت - شنبه 93/7/27 ] [ 3:18 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

قافله خورشید(قسمت چهارم)

قافله خورشید(قسمتچهارم)

درسالهای حماسه وخون درارتفاعات ربه فلک کشیده غرب و دردشت های لاله گون جنوب وآبهای گرم نیلگون خلیج همیشه فارس، ناپیداترین قافلهُ خورشید، کاروان سالارانی هستند که پرچم غیرت ومردانگی را به دست مردانی سپارند که چون بنیانی مرصوص درپاسداری ازکیان واقتدار این مرز وبوم تاپای جان حتی کم نام ایستادند و دوران دفاع مقدس، را به تمام معنا وبرای همیشه مقدس ثبت نمودند.

خبر درگیری های پراکنده درمنطقه به گوش میرسید ، خبر ازشهید شدن یک مهندس ودو پیش مرگ در گردنه ملاپلنگانه. گویا تمام درگیرها فقط درهمان منطقه است ! خبرهای خوش آیندی نبود . بعد از15 روز که اشرار درمنطقه (روستای شمشیر) دیده شده بودند ، فرمان حرکت به طرف منطقه را صادر کردند . همه نیروها به طرف منطقه حرکت کردند . برف زیادی آمد بود ، و یک پاسگاه که نزدیک گردنه قرار داشت خالی از نیرو گردیده بود . به طرف گردنه حرکت کردیم. وقتی به بالای گردنه رسیدیم ، نیروهای اشرار در پائین گردنه جلوی یک قهوخانه جمع شده بودند . با پپیشروی به طرف قهوخانه ، درگیری آغاز شد و این درگیری تا ساعات آخر شب طول کشید . اشرار با دادن  یک کشته متواری شدند و به طرف روستاهای منطقه پاوه گریختند .. قرار شد شب را درمحل بمانیم . بالای گردنه یک اتاق دیده می شد . به طرف اتاق حرکت کردیم وقتی وارد شدیم دیدیم که اتاق سقف ندارد . حدود یک مترنیم برف آمده بود . همه باهم برفهای داخل اتاق راتمیز کرده ، چند عدد تخت از پاسگاه پائین آوردیم کف اتاق گذاشتیم . با اینکه اتاق سقف نداشت اما از هیچی بهتر بود . به اصطلاح ( کاچی به از هیچی ) . حد اقل از کوران باد در امان بودیم . هوا خیلی سرد بود. سه پست نگهبانی گذاشتیم . یک پست بالای قله ، یک پست پائین ترازاتاق و یکی جلوی درب . داخل اتاق رفتم کیسه خواب را بازکردم و داخل کیسه خواب قرار گرفتم .  به سقف نگاه کردم آسمان صاف شده بود وستاره ها درآسمان می درخشیدند . من پاس سه بودم . سرما بی داد می کرد ، مخصوصاٌ درشب . چند ساعتی را استراحت کردم . نوبت پست من که شد ، رفتم سرپست . سنگری که نبود ، برفها راکنار زد بودیم و یک سنگر برفی ساخته بودیم . داخل سنگر رفتیم فقط سرمان از سنگر برفی بیرون بود .  پستها زوجی چیده بودیم . هم پستی من سیگار می کشید . به اوعتراض کردم  که دشمن نور سیگارت رامی بیند و موقعیت همه را درخطر می اندازی . نزدیک صبح بود بعد ازنماز چند عکس یادگاری گرفتم . ظهر هرنفر یک کنسرو لوبیاه دادن چون ازغذای گرم خبری نبود حتی چای. با چه عشقی نهار را خوردیم هوا کمکم داشت غروب میکرد که دوکامیون از ارتش آمد . همه سوار شدیم و بطرف جوانرود آمدیم ، یک روزاستراحت کردیم . روزبعد انتخابات بود، و ما ماموریت داشتیم در روستاهای اطراف جوانرود از صندوقهای رای حفاظت کنیم . اولین انتخابات ریاست جمهوری بود . در بعضی از روستاها به صندوق ها حمله شده بود که خوشبختانه هیچگونه اتفاقی برای برادان همرزم مان نیفتاده بود . صندوقها را جمع آوری کردیم و به کرمانشا رساندیم. چند روزی گذشت . من درخواست مرخصی کردم و موافقت شد و من راهی تهران شدم . راهها کم و بیش امن بود. به ایستگاه مسافربری رفتم یک مینی بوس آبی رنگ آماده حرکت بود سوار شدم در ردیف چهارم سمت راست کنار پنچره نشستم. شب قبل برف زیادی آمده بود . مینی بوس ساعت    9 ازجوانرود حرکت کرد . ده کیلومتری از شهر دور شده بودیم و ما به علت اینکه برف روز قبل دوطرف مسیر راه را پوشاند بود خیلی کند حرکت می کردیم . وارد جاده اصلی شدیم بین جوانرود ورانسر مینی بوس توسط سه نفر متوقف شد. یک نفر مسلح کنار مینی بوس ایستاده بود. و نفری که فرماندهی می کرد آمد بالا نگاهی به داخل انداخت من سرم را روی سندلی جلویی گذاشتم دستم را بردم درجیبم یک عدد نارنجک که با خودم داشتم بیرون آوردم ضامنش را آماد کردم . نفربقل دستی ام به من نگاه میکرد ، به او اشاره کردم ساکت باشد . فردی که داخل آمده بود ، از مردم درخواست یارمتی (یعنی کمک مالی) کرد . پول زور !  با اعتراض مسافران شخص درخواست کننده ما را تهدید به مرگ میکرد . سرم را بالا گرفتم و از شیشه بیرون را نگاه کردم . نفری که کنار مینی بوس ایستاد بود بمن اشاره کرد . پنجره را  که باز کردم به من گفت : شما بیا پائین . نفر کنار دستی من گفت : نارجک را بده به من . به او نگاهی کردم ازجا بلند شدم . ترجیح دادم نارنجک را با خود ببرم . نفر مسلح  با نفری که کنار مینی بوس بود صحبت میکرد . ضامن نارنجک راکشیدم و آنرا آهسته از شیشه مینی بوس انداختم کنار آن شخص مسلحی که کنار مینی بوس ایستاده بود ، نارنجک زیر برف رفت و او متوجه نشد و بسرعت از جا بلند شدم و خود را به درب مینی بوس رسانیدم . در حال پیاد شدن بودم که نارنجک منفجر شد . شخص مسلح کناری به هوا پرتاب شد . به سرعت به زیر دست فرمانده آنها که گیج شده بود زدم و با او گلاویز شدم . یکی از افراد داخل مینی بوس کمک کرد تا سلاح را از دستش در آوردم و اورا درازکش روی برفها خواباندم . از نفری که پشت مینی بوس بود خبری نبود او فر را برقر ترجی داده بود. به طرف نفری که افتاده بود رفتم اسلح اورا که یک برنو بود برداشتم . مسافران که از صدای انفجار وحشت زد شده بودند از ماشین پیاده شدند .  شخصی که کنار من نشسته بود به من گفت: من پیش مرگ هستم . حسم به من گفت که به او عتماد کنم . اسلحه برنو را به اودادم . راننده نگاهی به ماشین انداخت وگفت : سوار شوید تا حرکت کنیم . من در فکر بودم که این دو نفر چکار کنم . فردی که بر اثر انفجار  نارجک پرتاب شده بود به هوش آمد . مسافرها به زبان کردی می گفتند : ای خدا زنده است درهمین حال بودم که یک جیپ ارتشی که یک قبضه توپ صد وشش روی آن سواربود از را رسید. خوشحال شدم . مخصوصاٌ وقتی دیدم ، برادر (شهید) افرسیابی است . به اتفاق آن شخص پیشمرگ که نامش رستم بود واز برادارن فرهنگی و دراستخدام سپاه بود. آن دو نفر را که از اعضای کومله بودند سوار جیپ کردیم و به طرف جوانرود به حرکت درآمدیم و پس ازتحویل آنها روز بعد که هوا بهتر بود با یک چیپ لندور به کرمانشاه آمدم و از آنجا به تهران برگشتم ................................ بعد از پنج روز به منطقه برگشتم . در کرمانشاه  جهت استعلام از وضعیت مسیر راه به سپاه مراجعه کردم



[ یادداشت ثابت - جمعه 93/7/26 ] [ 2:37 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

درخیال تو

درخیال تو

درخیال تو در خوابم ، شراب ناب مینوشم

به شوق روی تو از چشمه کوثر شراب مینوشم

لب خشکید ، طلب شراب ازجام زرین توکرد

عطش دلم آمدنت را سراب می بیند

به ،همان باشد که تورا درخواب وخیال بینم



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/7/25 ] [ 7:52 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

بیاساقی بیارایم

دوست دارم بنوشم ازآن جام ارغوانی. می

بیا ساقی  بیارایم، مداراکن باما

بنوشان ازآن جام ومداواکن مارا

که از مستی اش مدهوش باشم وبی پروا

چوخورشید بسایم ، سینه برموج دریا

ز نورش حجابی بگیرم بنوشم. می،ارغوانی را

سخن ها گویم در انجمن، ز لیلی آنجا



[ یادداشت ثابت - سه شنبه 93/7/23 ] [ 2:36 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

بگفتم،عاشقم باورنکردن

بگفتم ، عاشقم باورنکردن

دلم بی تاب ازعشق لیلی ست

گلوموپاره کردم ، نیمه شب های لیلی

بگفتم ، عاشقم باور نکردن

بگفتند دیوانه ای ،ازعشق نیست

کسی باورنمی کرد  عاشق هستم

سرم بشکستند ، چهار سوی بازار

همان عشق ، مرحمی شد روی زخمم



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/7/21 ] [ 10:23 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

(نیم رخی سوی ماکن)

(نیم رخی سوی ماکن)

سحرشد دلم بی تاب وپر درد

همان دردی که مجنون واز پی یش کشت

همان دردی که فرهاد در دل کوه

پی شیرین در دل سنک می کشت

همان دردی که موسی در دل شب

به کوه تور وازپی رحمان می کشت

رخت راتا به کی پنهان داری ، صدق و صادق

به جان مادرت نیم رخی سوی ما کن

 

 



[ یادداشت ثابت - شنبه 93/7/20 ] [ 2:43 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

پیاله های چشمت گیرنده چون آهو

جنک می زنم به ساحل بی باک،عاشقانه

پیاله های چشمت جام شراب ومستی ست

این مستی شبانه از آن جام هستی ست

به عشق تو به نالم باگریه، من شبانم

شبان گیسوانی که ریخت دورپیاله

چه درد خوبی ست عشق، با ناله شبانه

پیاله های چشمت گیرنده چون آهو

راه میرود دربقلبم، آهسته وخرامان

من هم شبان عشقم احساسم مثل دریا

جنک می زنم به ساحل بی باک، عاشقانه



[ یادداشت ثابت - سه شنبه 93/7/16 ] [ 12:52 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 36
بازدید دیروز: 75
کل بازدیدها: 371845