سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارمن جزحسرت توهیچ نبود ... یارمن بیگانه هم ، با من نبود

 

کارمن جزحسرت توهیچ نبود

یارمن بیگانه هم ، با من نبود

 

بی گنه برپای دل ، بند زدند

محنت زندان را دردل زدند

 

می دوید درنهان ، درکوچه شب

چشم من مثل راز ، درنیمه شب

 

می نهم گوش او ، در رهروی

بشنوم شاید ، آواز گمگشته را

 

گاه از انده آشفته ام

بی سبب دلگیرم ، آخرچرا؟

 

بی سبب این راز را ، کتمان نکن

گنکی درد را ، پنهان مکن

 

خندهای آن لب ، تبدارکو

آنکه با نان میرسید شبها کو

 

گاه با فریاد خشم ، راعریان میکنم

ازحصارغم  ، ویران میشوم

شده محو  لبخند ، شاد او

کی نهم بوسه بر، پیکرتبدا او

 

میدوزدغلام دیده بر ، چشم آسمان

باصدای نغمه ی ، چاوش خوان

 

 

غ..ر..آ



[ شنبه 96/3/27 ] [ 7:10 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

بازکن بند ، ازسرگیسوی کمند و ... رهاکن که دلم ، به اوبند است ب

 

بازکن بند ،

ازسرگیسوی کمند و

رهاکن که دلم ،

به اوبند است بند

 

ازسرآن جامه برون آر ، 

که ببویم چوگل

تا بنوشم ،

شهد شیرین لبهای تورا

 

تابه کی درد. عطش ،

 بس کن

همه شب به سرآرم ،

 یاد تورا

 

تومرا مبرزیاد ،

که خوب دانی

که من ازدل نکنم ،

بنیاد تورا

 

باده ای زده ام ،

ازجام لبت

که زیاد نمیبرم مستیء ،

جام تورا

 

نکند از روزنه ی ،

چشمی شوخ

به دلت برق نگاهی ،

زعشق انداخته

 

توهمان تازه و ،

زیبای منی

آن رقیب کیست ،

که به دام  انداخته

 

گرمی عطرنفسهای ،

 تو عیسی ایست

دل به توداد غلام و ،

به پایت ایستاده  

 

 

پیش آ که در دنیای مجازی ،

درآغوشت گیرم

آن قامت سرو را ،

به برگ گل بر گیرم

 

غ..ر..آ

 

 



[ شنبه 96/3/27 ] [ 8:7 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

بیا ای بهتر از جان مگراز ما ، بهتری دیدی ...... زما رخ تابیدی و

بیا ای بهتر از جان مگراز ما ، بهتری دیدی
زما رخ تابیدی و به چشمت ، دیگری دیدی؟


به چشمم چومی بینی گرانی های دردم را
به گل شبنمی بنشست به قطره ، گوهری دیدی


به فریادم برس جانا ، درآغوش تو دارم جان
  گمانم اختری دیدی ، درآسمان سحرگاهان


مگرافسون شدی جانا ، ز افسون ها ، می دانی؟
نکردی حال ما راخوش توافسونگر ، کجا دیدی؟


مرا عقلی نمانده باز زعشقت ، بجزچشم ترم اینجا 
بسوز ای آتش جانم ، توهرجا ، خشک و تر دیدی


توحق داری ای غم ، که دست از ما نمی داری
تو با کمتر کسی جزما ، دل غم پروری دیدی


مسوزان عشق ، غلام را ، مگرائنکه سزاواراست
که او رانهال خشک و بی ، برگ و بری دیدی


چوآن جورخزان آمد ، تهیدستی نصیبم  شد
میان باغ این گیتی توای گل ، گل دیگری دیدی

 

غ..ر..آ

 

 

 



[ دوشنبه 96/3/22 ] [ 9:41 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

من ازآدمها ، حرف ها شنیدم که روی پای ، تو باید بیفتم ... خ

 

من ازآدمها ، حرف ها شنیدم  

که روی پای ، تو باید بیفتم

 

خودت دیدی حدیثی ، من نگفتم

من ازحالم به کس ، غیرازتو نگفتم

 

چه رنگا رنگ آدمها ، یه جوری

همیشه تو ، همونی و، همونی

 

همه رفتن ومیراند ، یه روزی

تو که باهمه ماندی ، می مونی

 

همیشه میکنم عاشقت را ، اقرار

همین عشق شود ، تگراروتگرار

 

من هرجا کُم شدم ، پیدام توکردی

به رویم تو آغوش ، بازکردی

 

مگه میره ازیادغلام ، که هربار

زمین خوردو ، گرفتی دستش وباز

 

یکی مثل تورا دارم ، عاشق ومست

یکی مثل خودت ، همتا نیست و نداری

 

 

غ..ر..آ 

 



[ دوشنبه 96/3/22 ] [ 12:10 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

من ازآدمها ، حرف ها شنیدم .... که باید روی پای ، تو بیفتم

 

من ازآدمها ، حرف ها شنیدم  

که باید روی پای ، تو بیفتم

 

خودت دیدی که حرفی نگفتم

من ازحالم به غیرازتو نگفتم

 

میشن ورنگا رنگ آدم ، یه جوری

همیشه تو همونی وهمونی

 

همه رفتن ومیراند ، زندگی کن

تو که باهمه ماندی می مونی

 

همیشه میکنم عاشقت را اقرار

همین عشق شود تگراروتگرار

 

من هرجا کُم میشم توپیدا می کنی باز

دوباره آغوش به رویم ، می کنی باز

 

مگه ازیادغلام میره ، که هربار

زمین خوردم ، گرفتی دستم وباز

 

یکی مثل تورا دارم ، عاشق ومست

یکی مثل خودت ، همتا نداری

 

 

غ..ر..آ



[ یکشنبه 96/3/21 ] [ 6:25 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

ای دل سرکش مگردرماندایی .... این چنین شرربه جان انداخته ایی

 


ای دل سرکش مگردرماندایی   
این چنین شرربه جان انداخته ایی 


آتشی دربرق چشمت ، افروخته باز 
کاین چنین دریا ، به خون  آشفته ای


موج غم  در تو غوغا می کند
بی وفایی هایت ، بریار جفا می کند


همچو توفان دریا  ، غوغا می کند
انتظاری نیست اگر ، زورق  بشکند


این چنین است که دل ،غوغا می کند
بی وفایی ها را ، رسوا کند  


بی وفا یاری داشت اندرون ، حال ما
عطرگل بود ودلکش ، با حال ما 


می کشید ما رابه گلشن شاد شاد   
حکمتش درخار و ، گل خلید در دست ما


می برد عطرگل را ، به یغما غلام 
او نسیم سحر و گل نشست ، برتن ما

 

 

غ..ر..آ 



[ یکشنبه 96/3/21 ] [ 7:55 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

چهرات برگ گل ونازترازگل ، توای .....رازصدغنجه ی نشکفته ی گل ، با


چهرات برگ گل ونازترازگل ، توای
رازصدغنجه ی نشکفته ی گل ، بازتوای


شادکن دل ما چنگی بزن ، برسازدلم
نغمه پردازدراین پرده ساز ، توای


ازتو وصحبت توآنچنان مست شوم
قصه ی عشق جانسوزم ، توای


نکشم دست ازدامن او ، ای فلک
همه روح و راز و نیازم ، توای

 

شمع افروزمنی غروب ، چوخورشید مکن
اَتشه بوسه و ، نغمه ی ، تن ناز توای


نفسم عطر تورا ، حس کند درهمه جا

  روح نوازگل و ، شمیم صحرا توای


ای خداوند وفا ازغلام ، رو متاب
چون دراین سلسله مجنون نواز ، باز توای


گره خورد دل دیوانه ، به گیسوی یار
که دراین کوی دانم دیوانه نواز ، بازتوای

 

غ..ر..آ



[ سه شنبه 96/3/9 ] [ 7:23 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

شوریده ام و ، بی سر وپا ، سویت ... من شُهره شهرگشتم و ، انگشت نم

 

شوریده ام و ، بی سر وپا ، سویت

من شُهره شهرگشتم و ، انگشت نمای تو

 

دیوانه بسیارهست چون ، من دیوانه ؟

ناخدا به ناو میگفت ، هستم خدای تو

 

بسیارغزل گویم ، چون سازغزلهاای

آمد به درخانه ، چون عاشق به گدای

 

رخسارمکن پنهان ، رنجورتومی گردم

زنجیروفا را من ، به پای تومی بندم

 

آنچشم سیه مورا ، چون شیرشکاردارم

آهوی گرفتار را ، بند زپای ، بردارم

 

میسوزد ازعشقت ، بازاین دل دیوانه

برداشته ام یارا ، دستی به دعا سویت

 

امشب غلام مست است ، باجام تودرخانه

گرکرد خطاای باز ، یارش ببخشا یت

 

 

غ..ر..آ



[ دوشنبه 96/3/8 ] [ 8:9 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

یار واهل دل ما ، بساط خود پهن کرد .... با باده ، عیش مرا ، فراهم

یار واهل دل ما ، بساط خود پهن کرد

با باده ، عیش مرا ، فراهم کرد

 

گرجوئ کنارم نیست و ، چمنی نمیبینم

مژگان ترم ، ساغرعشق را پُرکرد

 

بگذاشتم ازعالم فانی ، به کسی چه !

میخانه نیشین گشتم و ، اومست ترم کرد

 

دل دادم به او ، دانم که همتا ندارد

میخانه درش باز و ، نگفت جا ندارد

 

چون حلقه ئ دستم تنگ ، پی یش میگشت

یارخاتم وغلام ، پئ نگین می گشت

 

دشمن به کمین ومن ، بالشگرهفت سنگ

واقفم زشرِشیطان ، بنیانم افضل ترم کرد

 

 

غ..ر..آ



[ یکشنبه 96/3/7 ] [ 5:53 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

زناله های من همراز و ، بگوش ... خفته نمی بینم چشم تورا و ، گوش

 

زناله های من همراز و ، بگوش

خفته نمی بینم چشم تورا و ، گوش

 

مراببخش مثل کله ی گرک زدام

نهفتم ونالیدم و ، هستم گوش

 

چومرغ شبم و ، زناله جانسوز

امشب به طریقی ، زمیخانه بیاموز

 

تب کردم وچون ، شعله سوزم

یارب توطبیم شو و ، درمان بیاموز

 

آوخ زسیاهئ  دل ، امشب

من باخته ام رنگ و ، توبی رنگ

 

رنجورم وتو ، آگاه ز دردم

بهود نییم ودراین خانه ، ارژنگ

 

آخربرسید رمضان و ، میخانه درش باز

هستم غلام رمضان و ، شب صد راز

 

 

غ..ر..آ



[ شنبه 96/3/6 ] [ 9:47 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 112
کل بازدیدها: 362804