دوباره صبح دوباره دوباره روز
دوباره صبح دوباره روز ،
دوباره چشم های او ...
دوباره چشم مستش ،
دوباره بی قرارکردن های او ...
برای دل دل های من ،
فقط پلک نزن زین اعجاز ...
که صبح من بدست او ،
مثل تما روزهای او ...
غ..ر..آ
دوباره صبح دوباره روز ،
دوباره چشم های او ...
دوباره چشم مستش ،
دوباره بی قرارکردن های او ...
برای دل دل های من ،
فقط پلک نزن زین اعجاز ...
که صبح من بدست او ،
مثل تما روزهای او ...
غ..ر..آ
گاه دلم میخواهد ،
عشق را نقاشی کنم ...
درقفس با یک قناری ،
همخوانی کنم ...
یک طرف اعجازرا ،
یک طرف پَر پَرواز را ...
باقلم کوج مرغان هوا را ،
باعشق معنی کنم ...
نقش یک کبوتررا ،
درآسمان بی شاهین ...
سایه های یک درخت را درصبح ،
وغروب ساحل را نقاشی کنم ...
غَمزهٌ های آن پری را ،
برلوح دل نقاشی کنم ...
غ..ر..آ
بوی شبوهای شب عطر ،
تراخواب وخیالم کرده است ...
موج گیسوهای تو ،
سیرِه تماشایم کرده است ...
مست شعرهای توام ،
امشب به خلوتگاه بیا ...
طاق ابرویت حدیثِ ،
بزم شبها گشته است ...
تک غزال دشت شبها ،
خوش خرامان می دوی ...
رد پایت هنوزم ،
پیش پای من است ...
غ..ر..آ
تقدیر چنین بود که باغبان ،
بین مان نبود ؟ ...
آسمانمان اَبری و ،
ولی باران نبود ؟ ...
می شد با دستانت درباغ ،
دوباره لاله بکارم ...
این دل. دلش خون است ،
عاشق مگرلایق جانان نبود ؟ ...
روزی که بال وپرم بود ،
درآسمان ...
صیاد بالم بشکست و ،
مگرپَرم لایق آسمان نبود ؟...
نه حراسیدم ونباختم خودرا ،
ازعاشق هیچ انتظاردیگرنبود ...
ازترحم رهگذران ،
که بگذریم ولی ...
به غیرازغم عشقت ،
مراغمی نبود ....
غ..ر..آ
تمام نفسهایم پرازعسلِ ،
بی رنگ توست ...
تمام بیت وغزلهایم از ،
کندوی عسلهای توست ...
مرابخوان ای الهه ناز ،
که ورد زبانم سنای توست ...
مگذازباچشم سیاهت ،
مرا در انتظار ...
که محتوای غزلهایم ،
از زبان توست ...
با آنهمه فتوا که دادی ،
به نام عشق ...
قسم به عشق مگردلم ،
نامحرم است؟ ...
بیا از راه دل ،
حل کنیم مسٌله را ...
تمام بیت وغزلهایم از ،
کندوی عسلهای توست ...
غ..ر..آ
آن شب که با. بوسه ،
خاموشم کردی ...
مسافر سحربودم ،
نمازم را قضا کردی ...
دست بردم شانه کنم موی و ،
تومرا درآغوشت کردی ...
گفتی سجاده ام و ،
بی هوشم کردی ...
غ..ر..آ
دیدم به رویا ترا ، 4
ولی رویا نبود ...
دارم حسرت دیدار ترا ،
شاید فردا نبود ؟ ...
عشق را هنریست ،
که فراموش میکند عمررا ...
هیچ خلق را تاب پیمودنِ ،
بی عشق نبود ...
حال پریشانیم کجایی ،
ای عشق ...
این بی حوصلگی ،
بی تو درما نبود ...
دل نقش ترا به جان کِند ،
شد فرهاد ...
بی چاره دلیست ،
که عاشق نبود ...
غ..ر..آ
تابه کی برای دیدارت ،
امروز وفردا کنم ...
قفل دل را به یُمن ،
دیدنت وا کنم ...
دل بروی هرکسی بستم ،
جز روی تو ...
این غبار آئینه را ،
وزشوق توپاک کنم ...
دل درونِ سینه ام ،
بی تابی وغوغا می کند ...
تابه کی با دل بیچاره ام ،
این پا وآن پا کنم ...
غ..ر..آ
در دلم وز. روی تو ،
گلستان ساختم ...
درکویر دلم ازعشقت ،
کاخ سلیمان ساختم ...
چاه کنعان کندی و ،
یوسف به زندان کردی ...
رخ نما خورشید من ،
پنهان مکن خود. پشت ابر...
خود حجابی دلبرم ،
وز ما. چه پنهان کردی ...
غ..ر..آ
هرگاه که عاشق میشوم ،
پشت ایوان نگاهت ...
دل را ...
منزل می کنم ...
دل می سپارم ،
به دوست داشتنت ...
ترا درباران ...
تماشا می کنم ...
می گویم دوستت دارم ،
چه درطلوع چه درغروب ...
فصلهای زیبا را ...
با توتماشا می کنم ...
مهرت را درونِ ،
آشیانه ام جای بگذار ...
گرمای عشق را در زمستان ...
با توپیدا می کنم ...
غ..ر..آ